دیگر صدایت آرامم نمی کند. صدات مرا پر می کند از دلهره و نگرانی. ولی نیستی ک ببینی این روز ها با ترس زندگی می کنم. تو هنوز هم تکه ای از وجود منی. عین آتش زیر خاکستر است.

ستاره ای که آسمونی واسه چشمک زدن توش نداره. حالم خیلی بده و باز پناه اوردم به اینجا. اینروزا دلم میخواد از زندگی فرار کنم. زندگیم شده خواستگارای قدو نیم قد که همه به سلیقه خانواده پسندیده یا رد میشن. و انگار نه انگار که اون ادم قراره بشه شریک زندگی من. نشستن مقابل این پسرا سخته. سخت ترش اینه که خندون از اتاق با پسره بیای بیرون اما با گفتن این بدردمانمیخوره ی مامانت خنده رو لبات خشک بشه. تا 1عمر با نیش نگاهش نکنن.

ایشالا که سال 93 برای همه خوب باشه . برای مهسا عزیز دلم همچنان شادی و خوشبختی کنار عزیزترین هاش. برای هدیه عزیز دلم سالی که بالاخره رنگ شادی و ارامش و عشق واقعی رو ببینه . جودی عزیز دلم مامان بشه. مهره ی عزیز دلم هم به راحتی پسملش به دنیا بیاد و سالم و خوشبخت باشن . سارای عزیزم به همه ی چیزهای خوب برسه و یه عشق واقعی رو تجربه کنه . لیلای عزیزم هم مامان بشه .